نقاشی ی تو
افکارم را متمرکز میکنم
فکر می کنی می توانی فریبم دهی؟
رنگ سیاه را بر میدارم و روی بوم سفید می پاشم
با اینکه میدانم خنجر نیرنگ را در قلبم فرو میبری
باز دوستت دارم
قطره های قرمز می پاشم
چشمهایت را فراموش نمی کنم
خطها را می اورم
خطهای آبی را
سایه های بنفش و خاکستری می ایند
لکه های سبز به یاد افکار سبزت
چهرهات کامل شده نگاهم می کنی
می خواهم فراموشت کنم
نمیتوانم
می خواهم فراموشت کنم
نمیتوانم
تیغ را بر میدارم بر گونه ات خطی می کشم
دلم نمیاید
به یادت میافتم چشمانم را می بندم
می گریم
دستم را بر روی بوم میکشم
بالا به پایین/کج به راست/راست به چپ...
چشمانم را باز میکنم
حال من ماندم و پاره پاره ی نقاشی ات