شاید مغرورم
شاید دیوانه
شاید دیوار بلندی که بینمان است
خیالی است
آیا اهمیت دارد
یک پرنده پایش به سیم خاردار گیر کند؟
حتما میگی مسخره است
آفتاب از غرب طلوع کند!
یا جای خورشید و ماه عوض شود!
چقدر مسخره است
نه اصلا مضحک نیست
این رابطهء من و توست
من و نقاشیها
من و شب_تنهایی
رنگهایی در هم
تابلوی یک کودک رو به آغاز زمین
منم و این کلمات
منم و این حشره
منم و این پشهء مذخرف که ویز ویز میکنه
اگه گذاشت دو تا خط بنویسم ...
امروز خیلی خوشهالم چون یک دوست عزیز به من زنگ زد.دنیام رو رنگی کردی 
من و برگه های نت!تار میزنم...
خسته میشوم رهایش میکنم
نسیم خنک شب
ماه سلام میکند به اوتعظیم میکنم
من و شب باز هم شب
ونتهای روی کاغذ
که بیصدا آواز میخوانند
من و پنجره بزرگ اطاقم که آغوشش را بر من گشوده
با مهربانی ماه و ستارهها و نسیم را تقدیمم میکند
هیچ موجودی مهربانتر از پنجره نیست
او هم حرف میزند
من و تنهایی
من و یاد تو
شکوفه های خاطرات
حس آرامش حرفهایت
من و شب
شبهای تکرار بی پایان یادت
تقدیم به تو...
به گمانم ستاره ها دارند میخندند
نامردها
دارند چشمک میزنند
پس این بسیجیهای ما کجا هستند!!!
